| هاتِف |



میدونی چیه دلبر جانم؟


سه تا وبلاگ به هم زدم تا حالا :)
فک نکن رکوردت 858 ِه!

یه دونش با آه شروع شد
با آه تموم شد.
نتونستم طاقت بیارم. حذفش کردم.

سوختم.
ولی فک نمیکردم یه روز بخوامش. مث الان:)
 

+ و همچنان انگشتِ سبابه خود را گاز میگیرد و غرولند میکند که

نازنینا؛ همون که ما به نازش جوانی داده ایم. چرا بت نگفتم و حتی نمیگم؟ برا خودمم سواله :)
 


طرف از 96 بلاگ داره و فَک میزنه { بخوانید که من کُشته مرده‌ی فک زدناشم البته :) }

فک میکنه همه غاغَن!
یکی نیس بهش بگه کی بود اون آقا پسری که پنجم ابتداییش گنده اومد من بلاگ دارم و همه سر کلاس بش خندیدن و از رو لَج رف بلاگ زد و دو شب نخوابید و از همه طرف با اینترنت دایال اپ دنبال یه مشت هذلیات گشت تا فقط پُر کنه و بکوبه تو دهن معتمدی :)
کی بود آیا؟ هااااان؟


بدان اى انسان، که دنیا، آرام گرفته ساکن در خود را مى‏‌کوچانَد و شادمانِ آسوده خاطر را دردمند مى‏‌سازد.
آنچه ازدنیا پشت کرده و رفته است، باز نمى‏‌گردد و آنچه هم مى‏‌آید، معلوم نیست تا از آن حذر توان کرد. آرزوهایش دروغ و آمالش پوچ است.

 

مولا


مینویسم. یه روز بخون.

حداقل من به این امید مینویسم. :)

 

دیشب کابوس دیدم.

و یه جوری نصفه شبی بغض کردم که خودم به حال خودم گریم گرفت:)

 

2 دی شناختمت. پارسال.

و کن فی شد دل لامصبم.

 

 

آه. یاد ب ا د.

 

الان یادم افتاد.

کاش برات کادو میگرفتم تولدت.:)

حیف.

خیلی چیزا دستامو بسته بود. خیلی چیزا.

 

ولی الان که رو به راه شدم.

تو دیگه منو نمیخوای.:)  زیبا نیست؟ :)

 

د ا ر م   د    ق   میکنم  :      )

 

کاش برات یه ماشین تحریر میگرفتم.:)

 

نامبرده جانم.

من برات کافی نیستم؟ :)

 

میشه ناامیدم نکنی؟ :    )

 

 

بخدا قرارم با خودم نبود که با یه دختر اینطوری حرف بزنم.

اینطوری زجه بزنم.

ولی رسم زمونه س.

و من بیزارم از این رسماش.

و خب چه راه دیگه ای دارم؟ :)

 

 


خودمو نمیشناسم.
دلم لرزید. دقیقا وقتی که انتظارشو نداشتم.

 

و تو چه میدونی لرزیدن دل یه پسر ینی چی.

 

به قول صالح علا
محبوب من

کاش این مدت که میدیدمت،
به جای خیره شدن تو چشایِ نازت،

از خودم بیشتر برات میگفتم. کاش.

کاش

کاش

کاش

کاش دنیا اینقدر کوچیک میشد که هر جا رو میکردم، فقط تو رو میدیدم.

 

ولی مطمئنم اگه دوبارم ببینمت.

باز ذل میزنم به چشات و لال میشم. :)

 

 


مث دومینو یهو کار رو سرم هوار میشه!

منم که ماشالا کم نمیارم.

فقط امیدوارم عمقِ پارگی، به زودیِ زود ترمیم بشه. که اتفاقا در این زمینه تجربه نشون داده که میشه!

 

ولی انصافا بی انصاف نباش آقا یا خانم محترمی که داری باهام حرف میزنی.

هِی میگم نَره
هِی میگه بدوش

 

لامصبا منم درک کنین یه ذره.

 

مرسی. عه.

فقط اومده بودم چُس‌ناله. والسلام.


هر وقت قلبم سنگینی میکنه، میفهمم که دوباره به غولِ یکی از مراحلِ زندگیم رسیدم.

 

ازین غولا همه تو زندگیمون داریم. کوچیک و بزرگش فرق داره فقط.

 

اما غولِ بازی، یه فرقِ گُنده با غولِ زندگی داره.

اونم اینه که اگه ببازی و سه تا جون داشته باشی، هنو فرصت هس که مبارزه کنی. تازه آشناییت بیشتر میشه. احتمالِ بُردتم بیشتر!

ولی زندگیِ ما هیچوقت جونِ اضافه یا کنترل‌زِد نداره. و خب اینم شانسِ مایه :).

 

 

پ.ن؛ این روزا خودم به حالِ خودم دعا میکنم.

حس میکنم به غولِ ۶سَر رسیدم. نمیدونم! خِیره.

 

پ.ن۲؛ آدرس این وبلاگو کسی نداره. ولی اگر از غیبِ خدا، اینجا رو خوندید، 

به حالِ این صاحبِ مَفلوک دعا روانه بفرمایید. سپاس.


روزهایی رو سپری میکنم که به سختی میگذرن. حتی گاهی حس میکنم اصلا نمیگذرن.

همش منتظر یک اتفاقم. منتظر یک گشایش.

و نمیدونم مصلحت این گشایش، با مداق من میخونه یا نه.

ولی چشمِ دلم روشنه.

و تنها دلخوشیِ این روزهام تقریبا فقط همینه.

 

آ خدا
فقط و فقط ازت توان میخوام.

نمیگم که چشم به وصال ندارم. نه. ولی اگر مصلحتی جُز این در انتظارمه، خودت برام شیرینش کن.

 

آ خدا

بهم توان بده که در همه حال، خوشبختیِ نامبرده رو آرزو کنم.

سخته. خیلیم سخته. ولی بده.

البته خودت میدونی که دوس دارم خوشبختیِ نامبرده، در کنار من باشه.

ولی به هرحال بهم توان بده جوونمرد باشم.

 

آ خدا
نمیگم خستم. ولی بیشتر به دلم نیگا بنداز.

این روزا شدید بما هو شدید محتاج گوشه چشمتم.

 

آ خدا

به قول نامبرده،
دوس دارم چشامو ببندم و سال بعد باز کنم. همین.

 

 

آ خدا

در همه حال،
خیلی دمت گرمه. خیلی


این روزا که هوا آلوده‌ست.

امثالِ من که عمل مجاری تنفسی داشتن، در لحظه میفهمن و اثر سوءش جونِ آدمو میگیره.

 

چِشام درد میکنه. :)

میسوزه حتی.

و انگار یه تپه‌سنگ رو سرم سنگینی میکنه.

 

کاش ناشُکری نکنم و نگم کاش بعد عملم کور میشدم و هرگز تو رو نمیدیدم که الان حتی وقتی چشامو میبندم صورتت نیاد جلو چشام.

و کاش منو بیشتر میخواستی:)

و کاش میموندی پام:)

 

و کاش بمونی پام (هه) :)

و چقدر کاش‌های آشنا به چشمم میاد. که عقلمو کور میکنه.

 

 

خدایا

بسم نیست؟

دارم تقاصِ چی‌رو پس میدم؟

 

پ.ن: و کاش به خدا گِله نکنم. :)

 

 

 


عموم وقتی خبرِ دعوایِ پسرعموم با زنش رو شنید و فهمید بحث طلاق شده، کمرش گرفت و افتاد. هنوز که هنوزه نمیتونه درست راه بره ( تقریبا ۲ماه میگذره).

 

جالبه

دنیا خیلی جالبه.

 

 

دوبار کمرم نگرفت. دوبار کمرم شکست.

یک سه شنبه و یک چهارشنبه.

و هنوز نمیتونم درست راه برم :)

 

و کاش ناشُکری نکنم و نگم اللهم عجّل وفاتی سریعا. :)

 

این روزا خیلی سخت میگذره. خیلی.

بی معرفت نبودم ولی دارم بی مرامی میبینم.

 

کِی رسد فصل پرکشیدن؟.


بعد از سکته‌ی بابام

وقتی نشستم پای صحبتاش

از دردش گفت.

گفت که از دوران راهنمایی سمت چپ بدنش ذق ذق میکرده.

از نوک انگشتِ پاش تا کتفش تیر میکشیده.

 

و

هنوز نمیدونه که من هر روز اینطور میشم :)

و هنوز هیچکس نمیدونه.

و نمیخوام کسی بدونه.

 

و نمیخوام باشم :) . همین.


بار پروردگارا

 

چرا همه چیز دورِ سرم میچرخه و من توانِ فهم و درکشو ندارم؟

چرا بعضی وقتا مث الان، گاو میشم؟

چرا اینقد جون دارم؟

 

و چرا حداقل اون‌کسی که باید بفهمه هم حرفمو نمیفهمه؟

من گاو. تو دیگه چرا؟

 

و چرا سناریوی آخری که چیزِ دیگه بود،

داره یه چیز دیگه میشه؟

مگه من فیلمناممو اشتباهی اجرا کردم؟

 

و چرا اون میخواد این‌کارو با من بکنه؟ :)

میشه نکنه؟ :)

میشه به قلبِش بگی نکنه؟ :)

میشه خدایی‌تو بیشتر کنی؟ :)

میشه دوباره بهت مدیون‌تر از همیشه بشم؟:)

میشه که همه‌‌‌ی میشه ها بشه؟ . :   )

میشه؟ .  .      .


کاش امروز با هم بودیم

و با هم میومدیم نماز جمعه.‌کاش.

 

اسماءم.

راستش من خیلی دوسِت دارم. :)

و دق میکنم اگه کنارت نباشم. :)

و میدونم همه این روزا میگذره و به هم میرسیم. ان‌شاءالله :)

 

هم رزمِ من تویی. عزیزدلم. تویی.

 

 

دلم خیلی گ ر ف ت ه :    )


سلام قلبم، سلام.

 

سلام اسماءم.

 

میخوام برای تو بنویسم

میخوام از روزهایی که میگذره بدونِ تو ولی به امیدِ تو، باهات حرف بزنم.

 

 

دلبر!

نباید بدونی. ولی خب من همچنان دارم با عشق تلاش میکنم.

فهمیدم شاید از ظاهرم راضی نیستی. درستش میکنم و دست پر برمیگردم.

فقط بهم زمان بده.

فقط بهم زمان بده.

فقط بهم زمان بده.

 

امیدوارم بشه همونی که فکر میکنم باید بشه :)

 

اسماء

این روزا فکرم خیلی میپره اینور و اونور. حلالم کن :)

یه روزی با هم به این روزامون میخندیم.

 

و من روز به روز مطمئن تر میشم به این که:

بدونِ تو، دِق میکنم :)

 

خیلی دوسِت دارم .   .    .


نمیدونه که با تک تک حرفایی که میزنه و یا کارایی که انجام میده، ذهنم قلبم روانم به هم میریزه.

یا خوشحال میشم یا ناراحت

هزارتا برداشت میکنم از هر کلمه و جمله و کار.

 

امروز دیدم، هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه رو برداشته :)

 

این ینی چی؟

 

ینی میخواد و رسیده؟

ینی نمیخواد و رسیده؟

ینی میخواد و نرسیده؟

ینی نمیخواد و نرسیده؟

کدومه دقیقاً!
 

و من برای هر گزاره، فکر میکنم، آتیش میگیرم.

 

ولی باید قبول کنم
اون منو نخواست :)

اون منو نمیخواد :)

 

کس دیگه ای رو میخواد ینی؟ :)

 

مهم اینه که منو نمیخواد. ولش کن.

 

کلنجار رفتن با خودم سخته. خیلی

 

 

دیروز رفتم دکتر

وزنم زیادی کم شده بود که دکتر گفت چه کردی با خودت؟

ینی فکرشو نمیکردم یه روز از عشق یکی، 7کیلو 7کیلو تو ماه کم کنم.

 

امیدوارم روزی که دوباره برمیگردم، دیر نباشه. همین

 

و اینکه امیدم فقط و فقط به همون روزه.

 

اگه بعدش نخواست

دیگه

واقعا

کاری

از دستم بر نمیاد

 

و این

یعنی

تمام. :)

 


حس میکنم امسال مادرانه‌تر در آغوشتم :)
 

و خب این یه دنیاست . . .
 

 

الحمدلله که مادرمی.

 

بزودی به شکرانه این حس، یه نماهنگ میسازم برای شما، حضرت مادر جان

به مدد امیرالمومنین . . .

 

این حس اینقدر زیباست

که اگر خیلی چیزها رو ازم بگیری و همین یه دونه رو بدی، احتمالا بیارزه :)


مرد نیستی


هیچوقت
نگو من پسرم من مردم. حتی به شوخی

 

مرد، اونم دهه 60ای
اینقدر بی معرفت نیست :)


تو دختری
خیلیم دختری.


این روزا
قلبم واقعا درد میکنه. تیر میکشه.

نه که بگم میخوام بمیرم و .

نه

رمقِ زندگی ندارم.

 

و تو چقدر زود فراموش کردی:)

چقدر زود یار جدید به دلت راه دادی.

 

و چقدر زود

قضاوت کردی . . .

 

نمیدونم چند درصد این ماجرا مقصر من بودم.

ولی اینو میدونم که

"نامردی" میکشه طرف مقابلتو.

چه مقصر باشی و چه نه.
میکشه.

 

از درون

نابودش میکنه.

 

حالا یکی یکی موقعیت هایی که ساختم داره خراب میشه.

یکی یکی دارن بهم آلارم میدن.

و خب من نمیتونم براشون توضیح بدم که وقتی میخوام با شوق کار کنم
چهره ی تو میاد جلو چشام. :)

چون با شوق تو گذروندم تمام این مدتو.

داره خراب میشه . . .

شاید حقمه.

حقمه برا حماقتم.

 

 

و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .

 

 

 

و من مبهوتم
به معنای واقعی کلمه مبهوت

 

و تمام تلاش هام
آوار شد رو سرم . . .
 

میسپارمت به خدا :)

صدام به جایی نمیرسه

پس میسپارمت به خدا :)

 

این وبلاگ به امید تو زنده بود.

و خب شاید دیگه لازمش نداشته باشم . . .

 

تولدت مبارک
 

با قلب شکسته

آه جان فرسا

و دل مالامال از بغض
و زبانی که دیگه نای صحبت نداره

به

خدا
میسپارمت . . .
 


مَرد شدم
نفهمیدی . . .


 

نخواستی بفهمی . . .


مرد بودم

 

 

میدونستم اگر تا اینجا اومدم
باید تا تهش برم

 

میدونستم
تعهد دارم به احساسات پاک یه دختر نجیب.

 

میدونستم

خدا خواسته بشم مونس همه تنهاییا و درداش

 

میدونستم

باید بشم مرهم برای همه سختی ها و دردها

 

میدونستم
میدونستم این یعنی "مردونگی"

 

و خب چون بضاعتم مزجات بود
باید چند برابر بقیه جون میکندم و کندم.
کار کردم.

عمرمو گذاشتم.

چشامو گذاشتم. :)

تا وقتی میگم "رو چشمم"
یکی بهم بگه چشمت بی بلا . . .

 

حالا دیگه کسی نیست
که وقتی میگم الهی بمیرم
بگه "خفه شو"


و رسم زمونه

داره تربیتم میکنه . . .


و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


شرمنده شدم

 

شرمنده ی خودم و احساسم

شرمنده ی پدر و مادری که

با جون و دل 
به امید رسیدن به دخنر نداشته شون بودن

به دختری که

پسرشون عاشقش بود

دختری که

میدیدن پسرشون چطور شبها بهونه شو میگیره


خواهش میکردن

که بذار ما زنگ بزنیم بریم تهران صحبت کنیم

 

و من در خیال خوش فراهم کردن شرایط

هی میگفتم باشه چند وقت دیگه، باشه چند وقت دیگه

 

و خب
شرمندگی
چیز خیلی بدیه :)

 

 

و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


شرف دارم

 

 

بمونم پای تنهاییام.

بمونم و دیگه اعتماد نکنم.

بمونم و تف سربالا بندازم تو صورت خودم تا یاد بگیرم دلمو دست هر کسی ندم.

 

موندم پات

شاید ندیدی

ولی بودم
بودی
بودی تو فکرم
تو قلبم
توآرزوهام

 

 

ولی گویا
من پاک شدم

از دلت

از قلبت

از نگاهت

 

 

و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


کتمان کردی

 

 

حتی کلمه ای از رابطمون، به مادرت نگفتی

من هم چیزی نگفتم و نمیگم

همین شده که مادرت نمیفهمه من چی میگم :)

بعضی وقتا
اینقدر آدم کتمان میکنه
که کم کم باورش میشه اصل قضیه چیز دیگست
در حالی که حاضر نیست برگرده به عقب و ببینه چه چیزی رخ داده.

تو باورکردی
باورکردی که با من هیچکار نکردی
باورکردی که تو هیچ تقصیری نداری

و من . . .


و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


فراموش کردی
 

 

قول و قرارا رو فراموش کردی
گذشته رو فراموش کردی


مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟
گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستی
دلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی

 

پس اینو باید بفهمی
که گذشته فراموش کردنی نیست

 

چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه

 

من
تاوان اعتماد به گذشته رو پس میدم

و تو
حتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی

 

 

و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


یار نبودی



من فقط به حرف ها و خواسته های سال پیشت عمل کردم و برگشتم
جز این بود؟


من فهمیدم که باید یار باشم
و برای یار بودن چکار کنم


تو یار بودی؟

حتی
اجازه ندادی یه مدت فکر کنم، از دوریم ناراحتی


و خدا میبینه
و خدا مقدر میکنه
و خدا حواسش هست

همون خدایی که تو هم بهش پناه میبری
همون خدایی که وقتی بخوای با یه نفر دیگه ازدواج کنی، ازش کمک میگیری
همون خدا
میبینه . . .


و من در همه حال سعی میکنم
شاکر خدا باشم .


۱۰ سالی میشه

که همچین شبی رو عادت کردم حرم باشم . . .

 

امسال داشتم به کم‌توفیقیِ خودم فکر میکردم

که باز هم دستِ نوازشِ کریمانه‌ی امامِ‌رضا جانم

به سرم کشیده شد.

 

ترسی که از کرونای مزخرف تو جامعه افتاده،

باعث شد، اولین بار امام‌رضا رو با "غریب‌الغربا" درک کنم.

 

و خب چقدر خوبه

و الان که روبروی گنبد نشستم، مییینم که چقد میچسیه.

اصلا بیشتر از قبل میچسبه :)

انگار مجلسِ خصوصیه :)

مهمونا خصوصی‌ان :)

منِ خار هم جا شدم تو این جماعتِ گُل.

 

لله الحمد

لله (خیلی) الحمد

 

نشستم.

روضه خوندم.

تنها. تنهای تنها.

 

و خب بماند که به این تنهایی بیشتر عادت میکنم ان‌شاءالله

 

و البته بگم که

این تنهایی خیلی میچسبه.

 

چند وقته حس میکنم

بیشتر تو بغلِ امام رضام :)

 

و خب طبعاً این تنهایی به هزاران چیز می‌ارزه.

 

 

به قولی

من از تو فقط، خودت رو میخوام . . .

 

 

به تاریخی که ثبت میشه

و عزّتی که ان‌شاءالله اهل‌بیت روزافزون میکنند . . .

 

 

 

ضمناً

دعا کنید جهادی راه بیفته

نجف درست بشه

دارم میپوسم :) . . .

 

 


با تو ام.

 

حواست هست که دارم آب میشم؟ :)

 

ما حرف زدیم

قرار گذاشتیم

من تلاش کردم. کار کردم

به امیدِ تو : )

 

 

بی‌وفا

حالا داری با یکی دیگه قرار میذاری؟

واسه یکی دیگه شعرِ منزوی میخونی؟ :)

دیوانه جان .:)

 

فکرِ دلِ من هستی؟ :)

 

حاضر نشدی

بشینیم دو کلام حرف بزنیم.

چرا آخه؟ :)

 

نشنیده رفتی . . .

 

این رسمش نیست خانم همزه.

 

 

 

تو میدونستی برات شعر گفتم؟ :)

موند.

شاید نوشتم. نمیدونم!

 

 

آهای

میدونم با اون آقا پسری :)

ولی خب قبول نداری خیلی نامردی؟ :)

و من چه باید کنم؟ . . .

 

آه

آه

آه


این روزا بدجور وابسته مناجات خمس عشر شدم :)


و مدام هدفون میذارم و مطیعی پلی میکنم . . .
و میبارم :)

 


یا أَمَلِی وَ بُغْیتِی وَ یا سُؤْلِی وَ مُنْیتِی فَوَعِزَّتِک ما أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاک غَافِرا وَ لا أَرَی لِکسْرِی غَیرَک جَابِرا


وَ لا أَرَی لِکسْرِی غَیرَک جَابِرا
وَ لا أَرَی لِکسْرِی غَیرَک جَابِرا
وَ لا أَرَی لِکسْرِی غَیرَک جَابِرا

و صد باره :)


دیگه خودمو نمیشناسم.


نمیدونم چه کار خواهم کرد.

 

آخدا
کسی رو جز تو ندارم:)

و 
فقط تو حالمو میدونی.


اسماء
واگذارت میکنم.
نمیدونم چه تاوانی خواهی داد
ولی
یک سال و دو ماه و بیست و پنج روزی که به امیدت جون کندم
و 
یه عمر زندگیمو با یادت ساختم
و
همش آوار شد رو سرم
هر لحظه جلو چش
و قلبمو شکسته. بدجورم شکسته.

و این خیلی تاوان داره :)


سَیَسالک الله عن کل قلب کسرته
 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها